یه کلیپس دارم قلقلیه
سرخ و سفید یه متریه
میزنم رو سرم هوا میرم
نمیدونی تا کجا میرم
من این کلیپسو نداشتم
قده کوتاهی داشتم
افسردگی می داشتم
بی افم بهم عیدی داد
یه کلیپسه یک متری داد
- ﻛﻮﺷﺎ ﺟﺎﻥ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺕ!
- ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮ؟!
- ﺑﻠﻪ! ﺍﺯ ﻭختی ﻣﯿﺮﻩ ﻛﺎﻧﻮﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ
- ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ؟
- ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺙ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ خخخخخخ
سلام ، اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ از نت ﻣﻴﺮﻡ!
اگه ﭘﺴﺘﻰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺘﻮﻥ ﻛﺮﺩ ﻳﺎ ﺑﻰ ﺍﺩﺑﻰ
ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻋﺎﺩﺕ
ﻛﺮﺩﻡ ﻭ
ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﺗﻮﻥ ﺑﺮﻡ، ﻭﻟﻰ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻳﺴﺮﻯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺷﺨﺼﻰ
ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﻡ
. ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯ نظراتون و
ﺍﺯﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻳﻦ ، ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺳﺨﺘﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻳﻰ
ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻩ ،ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺘﻮﻥ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ
حیف که دیگه نمیتونم جواب کامنت هاتون
رو بدم ...
دلم براتون ﺗﻨﮓ ﻣﻴﺸﻪ، ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ
...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻳﻪ
ﻟﺤﻈﻪ .... ﺟﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ؟
ﺑﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻠﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﻃﺎﻕِ ﻓﺮﻣﺎﻥ
ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﻛﻪ ﻣﺸﻜﻞ
ﺣﻞ ﺷﺪ !
و ما ﻛﻤﺎ ﻛﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﻫستیـــــم !..
ﺑﺴﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﻜﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﺪ
، ﻧﺮﻓﺘﻢ دیگه!
میدونم میدونم ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ!!!
بچه ها دوربین مخفی که تو اتاق فرهاد نصب کردم در عرض دو ماه فقط این و نشون داد.
نظرتون راجع به فری با دیدن این عکس چیه؟
خواب بودم خواب دیدم مرده ام / بی نهایت خسته و افسر ده ام
دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:
چطوری سیبیلو؟؟؟؟؟؟!!!
دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:
وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی
من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه ...
به سلـامتی همه دختــرا :)
نشستم کربلا را جور دیگر دیدم این دفعه
تمام دشت را بجای لشکر دشمن، لبریز از مشتی برادر دیدم این دفعه
هزاران نیزه را دیدم ولی انگار بی سر دیدم این دفعه
نشستم پاک کردم ذهن خود را از تصاویری که می دانید
نشستم پاک کردم ذهن خود را از دم بُرّان شمشیری که می دانید
نشستم پاک کردم ذهن خود را از سه شعبه از همان تیری که می دانید
تصور می کنم امسال در کوفه دو رنگی نیست
تصور می کنم ظهر دهم در دشت جنگی نیست
به دست مردها در کوفه و در شام سنگی نیست
تصور می کنم از روضه ها امسال حرفی نیست
به غیر از کوفه که آغوش واکرده به استقبال حرفی نیست
از آن اسبی که برگشته است خونین یال حرفی نیست
سر ظهر عطش از خنجر و از حنجر، از شمر و زبانم لال حرفی نیست
یقین دارم یقین از تل و از گودال حرفی نیست
شب دوم در این روضه، شب آخر شده امسال
حسین بن علی زخم تنش بهتر شده امسال
عمو عباس جانم ساقی کوثر شده امسال
کنار دست سقا قاسم آب آور شده امسال
خدا را شکر عبدالله جنگاور شده امسال
علی اکبر ارباب پیغمبر شده امسال
علی اصغرش کم کم علی اکبر شده امسال
سکینه در حرم یک زینب دیگر شده امسال
و زخم گوش های خواهرش بهتر شده امسال
زمان را دست کاری می کنم تا بیست سال ِبعد، از این را
برادر می دهد در عقد خواهر هدیه ای مقبول و سنگین را
علی اکبر برای خواهرش آورده جفتی گوشواره بیست سال بعد
که حتما خوب خواهد گشت گوش پاره پاره بیست سال بعد
برای شادی زهرا مسیر شمر را هم از دم گودال، عوض کردم
و با دقت مسیر تیرها را تا گلو، امسال، عوض کردم
می آمد تیر در ذهنم به سمت حنجر اصغر
سه شعبه بود و داشت این تصویر را می دید آن دم در حرم مادر
دلم از بس گرفت آتش ، گرفتم دست های تیر را بردم سوی دیگر
به خود گفتم که تا کی حرمله باید بسوزاند دل ما را
زمانه تا به کی ماه محرم ها بیارد قاتل ما را
عوض کردم تمام فکر هایم را اگر امسال،
ولی ناگاه در روضه صدای مادری آمد، به گوشم از ته گودال، که فهمیدم پریشانم
غم تو آتشی انداخته، ارباب در جانم، که از امشب برای ظهر عاشورای تو بدجور گریانم