♠جوانه-اسیر تقدیر♠
دخترکی در آرزوهای مرده
درد خــــــــــود بــــــه دل چــــــــــاه مـــــگو! استخوان تـــــــــــواگــــــــــر آب کنــــــد آتــــــش غـــــــــــم آب شـــــــــــــو،آه نــــــــــگو! چند وقتیست هر چه می گردم ، هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ! دروغ بگو تا باورت کنند همه خرابتر از خرابیم! بیخودی لاف آبـــــــادی میزنیم و برای دیگران معلم اخلاقیم! اما درذهن خود پر ازترسیم ودرخلوت خود بی اخلاق! دوست داشتنها را تا جایی که خودخواهی های ما ارضا شود دوست داریم! عشق را برای کمبودها وخدا را برای روزهای مبادا! وانسانها را برای وقتهایی که کار داریم! ماقاتلان روح همدیگریم وقتی بی اعتنا به احوال هم درگذریم.... فقط "خوب باش" کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری
بایـــد دلتنـــگ شـــویم وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت, از این همیشه ها که ندارند باورم , حال مرا نپرس که هنجارها مرا
به نام خالق ریحان و بوی خوش آن خدای من گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که
هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر
شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو
کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در
آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود
را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق
خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره
ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی
یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان،
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟ گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این
راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند
من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی
رسید. گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی
نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم،
کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی
چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی. گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق
آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر
برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن
اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ... گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
ســـــــــــلام دوستای گـــــــلم خوبین همگی؟ یه مدت بود توی وبلاگ پست نمیذاشتم الان برگشتم که دوباره پست بذارم و شما با حضورگرمتون وبلاگ منو منور کنین دوستتون دارم
در طلوع هر اميدي من غروب نااميدم خداخافظ
ولی پاهاش
به زنجیره
یه وقتایی آدم یک جادلش می گیره ازدنیا فریبه پشت هرخنده دروغه پشت هرگریه کسی محرم نبود بامن نه هم غصه نه یه همدم همه زخم زبوناشون یه دردی شد روی دردم وقتی دوتا عاشق از هم جدا میشن،دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن،چون به قلب همدیگه زخم زدن نمیتونن دشمن همدیگه باشن چون زمانی عاشق بودن،تنها میتونن آشناترین غریبه برای هم باشن...
تلفنی که زنگ نمی خورد که نیازی به اختراع نداشت !! " چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛
++ آنلاين ...که ميشوي...دستم...به لکنت مي افتد... ++ سخت بود فراموش کردن کسی که با اوهمه چیز و همه کس را فراموش میکردم! ++ دلم، "دیوانهِ" بودن با تُو را میخواست...!
کجای این جنگل شب پنهون
میشی خورشیدکم؟
چرا به من شک میکنی؟ من که منم برای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمیام، گمم
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
خـوب تمـ ــآشـا ڪـُטּ ..! בُختــَرے ڪـہ براے בاشتــنــت .. تمــامـــ شبـــ را بیـבار مـے ما نــב و با تـ ـویــے ڪـہ نبـود ےحرف مے زב ..! منبع:وب دوباره باتو*ساره*
می بخشم...!
نیمه شب است...اتاق تاریک... تخت خوابم...بالشتم خیس... وبازمنم که از درد دلتنگی.... مچاله میشوم در زیر پتو.... تمام استخوان هایم تیر می کشیند ترک کردن یاد تو از ترک اعتیاد هم بدتر است.... ***خسته ام ! اما تحمل می کنم.... خدایا روزگارت با من واحساسم بد کرد.... کاش آدم ها یکم جرات داشتن ازچوپانی پرسیدند: چه خبرازروزگار؟؟؟ گفت:گوسفندانم راکه پشم چینی کردم بیشترشان گرگ بودند... نترس جانم! ظرفیت باورمن به اندازه ی همه ی دنیاست تودروغت رابگو... "خوبی؟؟؟" گاهی باتمام تکراری بودنش غوغامی کند ودرجوابش می توان بزرگترین دروغ هاراگفت:"خوبم!" رهایم کردی
حیف که مانده پیش من، خاطرهات به جای تو .
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس .
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستارهها بزن .
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده .
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایهی عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم .
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی .
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
غفلت کردهای مادر ! ڪــَـســے ڪــہ زیــآב تــو حــَـرفــآش صدای ما رو
به همه چیز عادت می کنیم به داشته ها و نداشته هایمان خیلی طول نمی کشد که جلوی آینه زل بزنی به خودت موهایت را کنار بزنی و با خودت بگوییاصلا مگر داشتی اش مگر از اول بود ؟! که بودن و نبودنش مهم باشد … اسم های مجازی طعم تلخ سیگارو دوست دارم تلخ مثل آخرین بوسه ی لعنتی ما تلخ مثل آخرین دروغ تو که باز هم همو می بینیم تلخ مثل نبودنت . . . !
من زخم های بی نظیری به تن دارم اما تو مهربان ترینشان بودی بعد از تو آدم ها… تنها خراشی بودند بر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند …خنجرت کولاک کرد…
این روزها آدم ها به بودن خودشان هم بی اعتنا شدند باشی یا نباشی این آدم ها میگذرانند لحظه های زندگی ات را تکرار "دیدنت" تکراری میشود کنارشان اینجا کافه چی هم به دیدن هرروز من با سفارش کافه مخصوص عادت دارد.. پیرمرد های پارک روبرویی هم میان بازی شطرنجشان حظور یک دختر که هرروز زیرکاج های مخوف پارک قدم میزند را عادت کردند.. میدانی آدم ها عادت میکنند که بی اعتنا باشند..
نگاهم اما . . .
گاهی حرف می زند ، گاهی فریاد می کشد . . .
و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید !
آب زیرکاه باش تا بهت اعتماد کنند
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند
خیانتهایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
کذب بگو تا عاشقت شوند
هر چه نداری بگو دارم
هر چه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای . . . اگه راستگویی . . .
اگه باوفایی . . اگه با غیرتی. . . اگه یکرنگی
همیشه تنهایی رفیق . .
______________________________________
________________________________________
حوصله ات سر رفته بود
می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان
و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!
ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !
حال ِ این روزهای مرا ، تــو هم مقصری
گاهی جلوی آیینه می ایستم ... خودم را در آن می بینم...
دست روی شانه هایش می گذارم...
و می گویم:چـــــــه تحملی دارد دلت..
چون يتيمي كه بهِ او،
فُحشِ پدر
داده كسي...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
בختــرے ڪـہ ...
زانــو میــزב لبــہ تختــش و چشمــــانش را مــے بســــــــت
و تنــــهـا آرزویـــَش را براے
هـــزارُمیـــن بـــــار بـہ خـُـــבا یـــاב آور مـــیشـב !!
خـُــבا هم مثــل همیـــشهـ لبــــخنـב مے زב
از ایــטּ ڪـہ ×تـ ـــو × آرزوے همیشگے مـــטּ بوבے !!
و حــــــالا آرزوے همیشگے مـــטּ در کــــنار مـــטּ اســــــــت!!
کسانی راکه هرچه خواستند...
با من
با دلم
با احساسم
با غرورم کردند...!
و من را دردور دست خودم تنها گذاشتند...!
و من امروز به پایان خودم نزدیکم...!
پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم...
آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند...!
همین ...
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
پشتِ یک قلبِ عاشق
فرزندت آرام آرام میمیرد
و تو فراموش کردن را
به من نیاموختی
مادر !
به من بیاموز چگونه دوست نداشته باشم کسی را که دوستم ندارد؟
مرا دریاب مادر !
خالیِ لحظههایِ من پر از اندوهی ژرف است
که مرا به نبودن نزدیک و نزدیک تر میکند
مادر !
از ضربانِ قلبِ من بگیر این غمِ کشنده را
من آرام آرام میمیرم
مــیــگــہ {بــیــخــیــآل}
بــیــشــتــَـر از هــَـمــہ
فــِـڪــر و خــیــآل בآره
فــَـقــط בیــگــہ حــوصــِـلــہ ے بــَـحــث نــבآره
چــوטּ خــَـســتــہ ســت
از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...
مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن
مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون
زیر چونشونه
در ضمن ،
پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته.....
تصویر های مجازی
مشخصات مجازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنها یک چیز حقیقت دارد
تنهایی من...
عمیق ترینشان
عزیز ترینشان
عشق من...
Design By : Ghaleb-Fa |