♠جوانه-اسیر تقدیر♠

دخترکی در آرزوهای مرده


 

 

نوشته شده در یکشنبه دهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 17:48 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

درد اگـــــــــــر سیـــــنه شکـــــــــافد ،نفــــــسی بــــــــانگ مــــــــزن

 

درد خــــــــــود بــــــه دل چــــــــــاه مـــــگو!

 

استخوان تـــــــــــواگــــــــــر آب کنــــــد آتــــــش غـــــــــــم

 

آب شـــــــــــــو،آه نــــــــــگو!

نوشته شده در شنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۳ساعت 17:35 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

چند وقتیست هر چه می گردم ، هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم !
نگاهم اما . . .
گاهی حرف می زند ، گاهی فریاد می کشد . . .
و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید !

نوشته شده در سه شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۳ساعت 16:36 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

دروغ بگو تا باورت کنند
آب زیرکاه باش تا بهت اعتماد کنند
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند
خیانتهایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
کذب بگو تا عاشقت شوند
هر چه نداری بگو دارم
هر چه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای  . . . اگه راستگویی . . .
اگه باوفایی . . اگه با غیرتی. . . اگه یکرنگی
همیشه تنهایی رفیق . .

نوشته شده در جمعه هفتم شهریور ۱۳۹۳ساعت 23:6 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

همه خرابتر از خرابیم!

بیخودی لاف آبـــــــادی میزنیم و برای دیگران معلم اخلاقیم!

اما درذهن خود پر ازترسیم ودرخلوت خود بی اخلاق!

دوست داشتنها را تا جایی که خودخواهی های ما ارضا شود دوست داریم!

عشق را برای کمبودها وخدا را برای روزهای مبادا!

وانسانها را برای وقتهایی که کار داریم!

ماقاتلان روح همدیگریم وقتی بی اعتنا به احوال هم درگذریم....

نوشته شده در پنجشنبه ششم شهریور ۱۳۹۳ساعت 18:10 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

نوشته شده در سه شنبه بیستم اسفند ۱۳۹۲ساعت 11:33 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

سعی نکن متفاوت باشی!

فقط "خوب باش"

خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است
______________________________________

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد

________________________________________

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,

از این همیشه ها که ندارند باورم ,

حال مرا نپرس که هنجارها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم


نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ساعت 21:29 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

به نام  خالق ریحان و بوی خوش آن

خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ساعت 20:20 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

ســـــــــــلام دوستای گـــــــلم

خوبین همگی؟

یه مدت بود توی وبلاگ پست نمیذاشتم الان برگشتم که دوباره پست بذارم

و شما با حضورگرمتون وبلاگ منو منور کنین

دوستتون دارم

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ساعت 19:49 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|

در طلوع هر اميدي من غروب نااميدم




خداخافظ

نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:6 توسط ღ§@rèღ|

یه وقتایی آدم از زندگیش سیره

ولی پاهاش به زنجیره

یه وقتایی آدم یک جادلش می گیره ازدنیا

فریبه پشت هرخنده دروغه پشت هرگریه

کسی محرم نبود بامن نه هم غصه نه یه همدم

همه زخم زبوناشون یه دردی شد روی دردم

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 21:39 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|


خدایــــــــــــا التمـــــــــــاست مــــــی کنـــــــــم


همــــــه دنیــــــــــایـــــــت ارزانــــــــــیِ دیگــــــــــــران !
 

ولــــــــــــــــی !!
 

آنــکـــــــــــه دنـیــــــــــایِ من اســــــــــت


مـــــــــــــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نبــــــــــاشـــد ...





وقتی دوتا عاشق از هم جدا میشن،دیگه نمیتونن مثل


قبل دوست باشن،چون به قلب همدیگه زخم زدن


نمیتونن دشمن همدیگه باشن چون زمانی


عاشق بودن،تنها میتونن آشناترین غریبه برای


هم باشن...






نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:12 توسط ღ§@rèღ|


تلفنی که زنگ نمی خورد که

 

 

نیازی به اختراع نداشت !!

 

 


حوصله ات سر رفته بود

 

 

" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛

 

 


می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان

 

 


و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!

 

 


ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !

 

 


حال ِ این روزهای مرا ، تــو هم مقصری

نوشته شده در پنجشنبه نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 17:37 توسط ღ§@rèღ|



گاهی جلوی آیینه می ایستم ... خودم را در آن می بینم...
دست روی شانه هایش می گذارم...
و می گویم:چـــــــه تحملی دارد دلت..

نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 12:6 توسط ღ§@rèღ|


مــیدانـــم !
 یـکی از آن روزهــای مُـبـهم و دور !
 وقـتی جـلوی تــلـویـزیون ،
 روی کانـاپـه لم داده ای و بـچه هایت را خــوابانده ای . . .
 درسـت هـمـان لـحـظـه ای که
 قرار است احـسـاس کنی خـوشـبـخـت تـریـنـی . . .
 نـاگـهـان . . .
 یـاد مــن بـه سـیـنـه ات چـنـگ مـیـزنـد . . .

نوشته شده در سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:15 توسط ღ§@rèღ|


 بسته راهِ نفسم بغضُ و دِلم شعلهِ وَر است
 چون يتيمي كه بهِ او،
 فُحشِ پدر
 داده كسي...

 

++ آنلاين ...که ميشوي...دستم...به لکنت مي افتد...

++ سخت بود فراموش کردن کسی که با اوهمه چیز و همه کس را فراموش می‌کردم!

++ دلم، "دیوانهِ" بودن با تُو را می‌خواست...!

نوشته شده در دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:55 توسط ღ§@rèღ|

کجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکم؟

پشت کدوم سد سکوت پر می‌کشی چکاوکم؟
.

چرا به من شک می‌کنی؟ من که منم برای تو

لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
.

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقم‌و؟

پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق‌هقم‌و؟
.

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین

بغض نمیکنم ببین حرف نمی‌زنم بمون        
.

سفر نکن خورشیدکم ترک نکن من‌و نرو

نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
.

نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه

بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
.

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین

حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین
.

نوازشم کن و ببین عشق می‌ریزه از صدام

صدام کن و ببین که باز غنچه می‌دن ترانه‌هام
.

اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمی‌ام، گمم

آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم
.

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین

بغض نمیکنم ببین،حرف نمی‌زنم بمون 

نوشته شده در دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 14:30 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|


خـوب تمـ ــآشـا ڪـُטּ ..!

בُختــَرے ڪـہ براے בاشتــنــت ..

تمــامـــ شبـــ را بیـבار مـے ما نــב

و با تـ ـویــے ڪـہ نبـود ےحرف مے زב ..!

בختــرے ڪـہ ...

زانــو میــزב لبــہ تختــش و چشمــــانش را مــے بســــــــت

و تنــــهـا آرزویـــَش را براے

هـــزارُمیـــن بـــــار بـہ خـُـــבا یـــاב آور مـــیشـב !!

خـُــבا هم مثــل همیـــشهـ لبــــخنـב مے زב

از ایــטּ ڪـہ ×تـ ـــو × آرزوے همیشگے مـــטּ بوבے !!

و حــــــالا آرزوے همیشگے مـــטּ در کــــنار مـــטּ اســــــــت!!






منبع:وب دوباره باتو*ساره*

نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 17:50 توسط ღ§@rèღ|

tasviri (10)


می بخشم...!

کسانی راکه هرچه خواستند...

با من

با دلم

با احساسم

با غرورم کردند...!

و من را دردور دست خودم تنها گذاشتند...!

و من امروز به پایان خودم نزدیکم...!

پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم...

آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند...!

همین ...


tasviri (9)




نوشته شده در شنبه چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 19:57 توسط ღ§@rèღ|

نیمه شب است...اتاق تاریک...

تخت خوابم...بالشتم خیس...

وبازمنم که از درد دلتنگی....

مچاله میشوم در زیر پتو....

تمام استخوان هایم تیر می کشیند

ترک کردن یاد تو از ترک اعتیاد هم بدتر است....



***خسته ام !

اما تحمل می کنم....

خدایا روزگارت با من واحساسم بد کرد....



نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:25 توسط ღ§@rèღ|


کاش آدم ها یکم جرات داشتن

 

گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :

 
 
ببین دلم واست تنگ شده.....
 
 
 
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … !
 

ازچوپانی پرسیدند:

 

چه خبرازروزگار؟؟؟

 

گفت:گوسفندانم راکه پشم چینی کردم

 

بیشترشان گرگ بودند...

 

نترس جانم!

 

ظرفیت باورمن

 

به اندازه ی همه ی دنیاست

 

تودروغت رابگو...

"خوبی؟؟؟"

 

گاهی باتمام تکراری بودنش غوغامی کند

 

ودرجوابش می توان

 

بزرگترین دروغ هاراگفت:"خوبم!"

رهایم کردی

 
 
چرا که برهنگی ات را نجویدم
 
 
بوسه هایت را ندریدم و طعم گس گناه را نچشیدم...!!!
 
 
رهایم کردی چون "عشق" ورزیدم...!!!
 
 
بهتره نداشته باشیش!!!!!!!!!!!!!!
 
 
 
تا داشته باشیش و توی داشتنش با چند نفر شریک باشی......
 
 

قانعم اوقسمت من نبود!

 

مال مردم بود!

 

قربان دلم که مال مردم خورنیست...

  کاش.....

 

                               نجابتم رابهانه رفتنش نمی کرد....

 

                               که امروزبادیدن هرهرزه ای بگویم:

 

                                    اگراوبودم...نمی رفت...

 

                                            

                            



نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 9:38 توسط ღ§@rèღ|

خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو

حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

. رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

. طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

. تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

. یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

. شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟ این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

. وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن


با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ساعت 21:49 توسط ी JĄVǾǾЙΞी|



غفلت کرده‌ای مادر !
پشتِ یک قلبِ عاشق
فرزندت آرام آرام می‌‌میرد
و تو فراموش کردن را
به من نیاموختی
 مادر !
به من بیاموز چگونه دوست نداشته باشم کسی‌ را که دوستم ندارد؟
مرا دریاب مادر !
خالی‌ِ لحظه‌هایِ من پر از اندوهی ژرف است
که مرا به نبودن نزدیک و نزدیک تر می‌کند
مادر !
از ضربانِ قلبِ من بگیر این غمِ کشنده را
من آرام آرام می‌میرم

 

نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ساعت 17:11 توسط ღ§@rèღ|


ڪــَـســے ڪــہ زیــآב تــو حــَـرفــآش

مــیــگــہ {بــیــخــیــآل}

بــیــشــتــَـر از هــَـمــہ

فــِـڪــر و خــیــآل בآره

فــَـقــط בیــگــہ حــوصــِـلــہ ے بــَـحــث نــבآره

چــوטּ خــَـســتــہ ســت




نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۲ساعت 17:28 توسط ღ§@rèღ|


صدای ما رو

از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...

مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن

مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون

زیر چونشونه

در ضمن ،

پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرف
ته.....




نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۲ساعت 17:17 توسط ღ§@rèღ|


به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی

و با خودت بگوییاصلا مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟! که بودن و نبودنش مهم باشد …






اسم های مجازی

تصویر های مجازی

مشخصات مجازی

و در بین این همه چیزهای مجازی

تنها یک چیز حقیقت دارد

تنهایی من
...


نوشته شده در شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:32 توسط ღ§@rèღ|


طعم تلخ سیگارو دوست دارم 

تلخ

مثل آخرین بوسه ی لعنتی ما

تلخ

مثل آخرین دروغ تو

که باز هم همو می بینیم

تلخ مثل نبودنت . . . !




نوشته شده در جمعه بیست و ششم مهر ۱۳۹۲ساعت 11:55 توسط ღ§@rèღ|


Avazak_ir-Boy170

من زخم های بی نظیری به تن دارم

اما تو مهربان ترینشان بودی


عمیق ترینشان


عزیز ترینشان

بعد از تو آدم ها…

تنها خراشی بودند بر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند


عشق من...

…خنجرت کولاک کرد…

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ساعت 10:42 توسط ღ§@rèღ|


دیشب بود که بکارت روحم دریده شد

چقدر صدای نفس  هایش حالم را به هم می زد

ساده باختم خودم را...


تو که رفتی

تمام همجنس هایت شدند طالب من

همان هایی که همیشه طرفدارشان بودی

من چه ساده تن به آغوشش سپردم...

بوی تو را نمی داد

جنسش همجنس تو بود

محبتش فقط بی اندازه بود


آرام نبودم

بیقرار...

حس پرنده ای در قفس

دست و پا برای فرار

جای بال و پر...

قفل در که شد حکم مرگ روح...
 

الان چندروز است که حس تنفر در وجودم جوانه زده

از خودم...

از تو

از تمام همجنس های تو...

از بوی عطر مارک دار لباس هایش

از تمام برگه های شماره دار توی جیب شلوار جینم

از تمام مردان رانده شده از بهشت

یادگار آدم...


تنفر می گویند ریشه که کند توی خاک میوکارد قلب

کارت تمام است...

جهل می شود میوه اش

که آخرش می رسد به قرص های رنگارنگ توی لیوان آب

مثل همین هایی که الان روی میز جدیدم هست

همان میز چوبی پدر...

هدیه ی تولدم

1نفس می روم بالا...


منکه نفس تو بودم

وقتی تمام کردم

می دانم که تو هنوز هستی

به نفس مصنوعیت بگو

"روزی  نفسم را بریدم"


باران می آید

قطعه ی آخر

سنگ قبر سفید

حتما گفتم رویش بنویسند

"آرزوها را که خط زدم

زندگی هم مرا خط زد..."



نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۲ساعت 19:2 توسط ღ§@rèღ|


این روزها آدم ها به بودن خودشان هم بی اعتنا شدند

باشی یا نباشی این آدم ها میگذرانند لحظه های زندگی ات را

تکرار "دیدنت" تکراری میشود کنارشان


اینجا کافه چی هم به دیدن هرروز من

 با سفارش کافه مخصوص عادت دارد..

پیرمرد های پارک روبرویی هم 

میان بازی شطرنجشان 

حظور یک دختر

که هرروز زیرکاج های مخوف پارک قدم میزند را

 عادت کردند..


میدانی آدم ها عادت میکنند که بی اعتنا باشند..


نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۲ساعت 19:49 توسط ღ§@rèღ|


مطالب پيشين
» مـــــــــن و تـــــــــو
» شاه شطرنج
» ســــــــــــکوت
» رفیق
» بشـــــــر
» ساره
» خیلی دلم گرفته
» به نام خالق ریحان و بوی خوش آن
» شروع
» پر از دردم
Design By : Ghaleb-Fa