پاهای مــامــانم
کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...
پنج کیلو شم ...
تا دوباره برم رو پاهای مــامــانم بخوابم ...!
کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...
پنج کیلو شم ...
تا دوباره برم رو پاهای مــامــانم بخوابم ...!
برای زیارت خدا لازم نیست
به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم
خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر
درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ای کوتاه،
و صدایی شنیدم که مرا لرزاند!
صدای خنده خدا را شنیدم واضح تر از صدای نفسهایم...!
به یاد تمام روزهایم
به یاد تمام یادگاری ها
به یاد خواهرم
چه بی هوا یادش کردم
شاید او اینجا است
و اکنون به پریشان احوالی ام مینگرد
هر چه یاد است از او
روز های شاد و پر خنده کودکی است
امروز سالهاست که او رفته
سالهاست که من تنهایم
سالهاست که یاد اوهوای دلم را بارانی میکند
سالهاست که از روزگار خوشی و روشنی می گذرد
انگار همه چیز با او رفت،همه چیز
دیگر از روز های آبی و آسمانی وآفتابی خبری نبود
دیگر رنگ خوشی ها و خنده های از ته دل را ندیدم
کاش بودی تا سر بر شانه ات تمامی غم هایم را میگریستم
بی هیچ ترس و حس گزنده ای
کاش بودی خواهرم
کاش من جای تو بودم و تو امروز جای من
انگار تنهایی من از همانزمان آغاز شد
از وقتی تو رفتی
از وقتی که ندیدمت و صدای پر شورت در خانه نپیچید
آری،تاریخ تنهاییم مال همان روز است
آری،از آن روز به بعد من تنها شدم
دیگر هیچ چیز،هیچ چیز این انبوه سیاه را از من دور نکرد
هیچ جسم و هیچ چیز دیگری این خلا دیوانه وار را پر نکرد
روزی که تو رفتی انگار مرا هم با خود بردی
مرجانه نمی دانی که چقدر خسته ام
نمی دانی چه باری را بر دوش می کشم
باری به سنگینی برفهای سپیدی که بر روی موهای پدرمان نشسته
به سنگینیه غمی که همیشه در نگاه مادرمان به قد کشیدن من بود
و خلا همیشگی تو،نمی دانم شاید باز هم زندگی جریان یافت ،
اما دیگر آن نبود
دیگر هیچ کداممان خودمان نبودیم
انگار همگی تنها شده بودیم
وتو ما را با خود برده بودی با این تفاوت که
جسممان اینجا مانده بود
تو رفتی و همه چیز رفت و این خلا همیشگی شد
کاش،کاش،کاش مرجانه ،مرا با خود برده بودی
اگر قادر نیستی مادرت را به حج بفرستی ،
لااقل درِ یک کمپوت را برایش ، باز کن.
بیاییم عشق و محبت را از یکدیگر پنهان نکنیم،
شاید دیگر فردایی نباشد.
همانکه جای خالی اش اندوه بار برسرمان هوار میکشد.
کاش ماهم مادر داشتیم تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و
به جای روزت مبارک مادر، نمیگفتیم : روحت شاد مادر
مادر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی
برای شادی روح همه پدران ومادران در گذشته صلوات
از کارتون توی یک اداره مدرن راضی نیستین؟
پس این چی؟!
هنوز هم از گرسنگی مینالید؟
پس این چی؟!
از خواب توی تخت خواب سفتتون خسته شدین؟
پس این چی؟!
هنوز قدر محبت و مراقبت های والدینتون رو نمیدونین؟
پس این چی؟!
راحتی و آسایش باعث میشه وقت مطالعه خوابتون ببره؟
پس این چی؟!
آیا آرامش و لذت یک حمام گرم رو دارین و
باز هم از زندگی مینالین؟
پس این چی؟!
هنوز هم از اینکه دستاتون وقتی ظرفای
خودتون رو میشورین
آسیب میبینه نگران
هستین؟
پس دستای کوچیک این چی؟!
Louis Vuitton کافی نیست؟ مارک های جدید تر میخواین؟
پس این چی؟!
از بازی های تکراری خسته شدین؟
پس این چی؟!
کار دیگه ای برای انجام دادن ندارین؟
پس این چی؟!
با داشتن پاهایی سالم هنوزم مینالید؟
پس این چی؟!
همیشه به یاد داشته باش :
درست زمانی که از وضعیت زندگیت شکایت میکنی
مردمانی هم هستند که
برای داشتن زندگی مثل تو و بودن به جای تو حاضرند به
هر کاری دست بزنند
فیسبوک : آخرین بازدید ؛ 10 دقیقه قبل
پلاس : آخرین بازدید ؛ 8 دقیقه قبل
ویچت : آخرین بازدید ؛ 12 دقیقه قبل
وایبر : آخرین بازدید ؛ 14 دقیقه قبل
قرآن : آخرین بازدید ؛ رمضان سال گذشته
اَلَم یَانِ لِلَذینَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللَه
آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دل های مومنان برای خدا خشوع کند؟
افسوس
خانه سالمندان پایانه ای است که مسافر آن
غریبانه خستگی یک عمر سفر خود را به در می کند
جای پدر و مادرت کنار تو هست نه خانه ی سالمندان
آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن
گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
یکی خونیستکه در راه امام حسین علیه السلام و
دفاع از دین و میهن اسلامی ریخته شده
و
دیگری خونیستکه به اسم امام حسین (ع)
اما در حقیقت در جهت خدشه دار کردن و
منفور نشان دادن چهره شیعیان در جهان ریخته شده
خدایا به همه ما، مقدم بر شور حسینی ،
شعور حسینی عنایت بفرما
گاهی دلت می خواهد جایی باشی که در لحظه امکانش نیست.
مثلا جایی در میانه ی بین الحرمین.
میان همهمه ی آن همه زائر،
گوشه ی دنجی بیابی و به جای بساط پیک نیک،
سفره ی دلت را پهن کنی و تمامی داراییت را که نه!
تمامی نداریت را، ترک های وجودت را،
تکه های شکسته ات را، دل ِ رنجور و خسته ات را و ...
همه و همه را دانه دانه بچینی کنار یکدگر و بخوانی اش به مهمانی..
بخوانی اش و بدانی که می آید به مهمانی
سفره ی این دل ِ وامانده ی جامانده..
بخوانی اش و ببینی نگاه مهربانش را
بخوانی اش و نشانش دهی دانه دانه نداری ات را
بخوانی اش و مرهم بخواهی خستگی های روح و جانت را
بخوانی اش و نشانش دهی بی قــــــــــراری این دل ِ بی تاب و توانت را
غم موهایم را داشتم که یکدست و لخت نیست که میریزد
وچقدر ناسپاسی ات کردم
وندیده بودم کودکی که موهایش را شیمی درمانی برده است ولی
ایمانش به تو ازمن بیشتراست ومیخندد
ومیخند وراضیست به رضای تو
ومن
چه ناسپاسم
بابای مفقود الاثر بابای زخمی
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هرچه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد
امشب عروسی می کنم جای توخالی
پای قباله جای امضای تو خالی
همهی ما هزاران آرزو داریم: لاغرتر شویم، بزرگتر شویم...
پول بیشتری داشته باشیم، اتومبیل بهتری سوار شویم...
یک روز تعطیل؛ یک گوشی موبایل جدید....
ملاقات با زن یا مرد رویاهایمان...
ولی یک بیمار مبتلا به سرطان تنها یک آرزو دارد
و آن اینست که: بی درد زندگی کند ...
"برای سلامتی همه ی بیماران سرطانی دعا کنید"